فاطمه مارا هدايت مي كند رهبري سوي ولايت مي كند فاطمه ديد از عدو آزارها كشته شد در راه حيدر بارها
روز تنهايي بحيدر داد دست تاغلاف تيغ دستش را شكست ديد دشمن فاطمه جان عليست بلكه با جانش نگهبان عليست گفت بايد جان حيدررا گرفت از علي دخت پيمبر را گرفت ديد جان مرتضي پشت دراست از امام خويش هم تنها تر است پاي تاسربغض وخشم وكينه بود كينه هايش كينه ديرينه بود بغض حيدرشعله وردرسينه داشت سنگ بودوجنگ با آيينه داشت سنگ و آيينه نمي دانم چه شد؟ آهن و سينه نمي دانم چه شد؟ آن قدر گويم كه در بيت خدا قل هوالله گشت از قرآن جدا آرزوي حيدر آنجا كشته شد هم پسر هم مادرآنجا كشته شد